خاطرات تاسوعا و عاشورا
سلام بر دخملی شیطون صبح روز تاسوعا بابایی از پای دیگهای نذری اومد و ما را با خود برد... قرار بود جلوی علم سر طوق(سر اون علم هر پنج شنبه میره کربلا و بر می گرده به خواب یکی از علما اومده برای همین خیلی خیلی معجزه داره البته اگه به نیت خالص دعا کنی من و بابایی تو را از اون داریم)گوسفندی که پارسال نذر کرده بودیم سر ببریم ساعت 9 صبح رسیدیم و عمو امیر و دایی علی گوسفند را اوردند و موقعی که علم ها سلام می دادند سر اون بی زبون را بریدیم توی اون بارون خیس شدیم ولی تو بر عکس همیشه خوشحال بودی........... بعد از اینکه هیئت ها رفتند ما هم رفتیم خونه باباجون خودم که بابایی گوسفند را تمیزش کنه...
نویسنده :
مریم(مامان ثنا جون)
0:00